فردا - آفتاب
نگاهت را مگیر از من ببین منآشنا هستم
به چشمان شما سوگند من هم از شما هستم
نکردی گرچه یادم هیچ تا بودی و تا بودم
فراموشت نخواهم کرد تاهستی و تا هستم
به گلزاری که گل ازگل دریغ بوسه می دارد
خجالت می کشم بنویس اهل این حوا ... هستم
خجالت می کشم بنویسم از لولک می ایم
خجالت می کشم بنویسم از جنس خدا هستم
شکسته نایم اوخ سینه ام از درد می سوزد
که چون نی قصه گوی ناله های بی صدا هستم
فقط یک جمله خواهم گفت زیرا دوستت دارد
اگر روزی بپرس یک نفر از من چراهستم ؟
بدون بالم اما آسمانی دردلمجاری است
قفس گیرم ولی در فکر آن بی منتها هستم
به فکر فتح قتح قله ی دلها گمان کردی
که چون بی دستو پایم لاجرم بی دست و پا هستم ؟
گمان کردی عصایم نیست همگام سفرهایت
گمان کردی که چون جا ماندم از وامانده ها هستم ؟
عصایم از تسلی تکیه زد زیر بغل هایم
که کاهست ازداغی که بر آن مبتلا هستم
فقط بگذار فردا - آفتاب آنگاهخواهی دید
که چون سایه پی ات افتان و خیزان تا کجا هستم